قند عسلقند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

قند عسل ما

مهمون های پسرم

سلام این چند روزه که خونه خودمون و خونه مامان فاطمه بودیم مهمون های مختلفی داشتیم که برای دیدن علی جونم اومدن. ازشون ممنونیم لیست مهمون ها: خاله عصمت و عفت جون عمه اشرف و عمه محترم دایی خانی دایی محمد و زن دایی فرزانه به همراه الهام جون و حمید آقا زینب و زهره تهرانی مامان و خواهرهای زن دایی محدثه دوستان دبیرستانم : طاهره جون حاتمی، زهرا جون اکبری و فاطمه جون جوادی زن عمو اشرف و دخترشون ناهید خانم دختر عمویم فرزانه خانم و همسرشون علی آقا که راهی سفر حج تمتع بودن! خانم رحمتی پور و دخترشون فاطمه خانم عمه صدیقه و همسرشون عمو مرتضی از اصفهان دایی محسن و زن دایی جمیله و دخترشون زهرا خانم دختر عمه بابا وحید، مرضیه خان...
25 مهر 1392

ویزیت دکتر ترکمن در یک ماهگی

سلام پسر گلم این روزا اونقدر درگیر شما هستم که اصلا وقت نمیکنم به وبلاگت سر بزنم امروز 21 مهرماهه و شما یک ماهه شدی. مبارکه عزیزم. دیشب برای ویزیت یک ماهگیت با بابا وحید رفتیم دیدن دکتر ترکمن. خدا رو شکر خیلی خوب بودی و دکتر راضی بود.گفتم که زیاد بالا میاری بهت یه شربت داد  برای دل دردت هم یه قطره جدید. روند رشدت خوب بود و وزن شما به 4400گرم رسیده بود. خدا رو شکر این هم از عکس شما قبل از رفتن به دکتر ...
21 مهر 1392

ویزیت دکتر ترکمن

سلام پسرم پنجشنبه پانزدهمین روز تولدت بود که باید برای چکاپ میرفتیم دکتر به همراه بابا وحید ساعت 4 رسیدیم مطب که هنوز دکتر نیومده بود. تا ساعت 6 منتظر شدیم و بعد رفتیم تو. خدا رو شکر همه چی مرتب بود و وزن شما که در بدو تولد 3650 بود به 3750 رسیده بود. خدا رو شکر البته فکر کنم اونجا یه کم سرما خوردی مادر جون. چون دکتر یهو بازت کرد که معاینه ات کنه و هوای اتاقش خنک بود. چون دلت درد گرفت و تا صبح فردا ناله میکردی  و دلت خیلی سر و صدا میکرد. خلاصه با خوردن قطره دایمتیکون حالت بهتر شد الحمدلله امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی گل مامان ...
10 مهر 1392

اولین حمام پسرم

سلام به دلایل مختلف که فرصت گفتنش نیست، اولین حمام پسرم به تعویق افتاد و دیروز مامان فاطمه علی جونم رو حمام کرد. پسرم خیلی از آب بازی خوشش اومد و گریه نکرد. این هم از عکس پسرم بعد از اولین حمام   ...
4 مهر 1392

یه روز سخت برای علی جونم

همه گفتن بهتره پسرت رو زودتر ببری برای ختنه تا کمتر اذیت بشه.  منم از دکتر محسنی پرسیدم کجا برم و ایشون دکتر اخوی راد تو خیابان پاسداران رو معرفی کردن. من و مامان فاطمه دیروز یعنی اول مهر رفتیم مطب. بابا وحید هم از سر کار اومده بود و زودتر از ما رسیده بود. خلاصه دکتر اومد و قبل از اینکه بخواد کارش رو شروع کنه بابا وحید منو برد بیرون که صدای گریه پسرمو نشنوم.  خلاصه کار تموم شد و وقتی سوار ماشین شدیم تو راه برگشت به خونه مامان فاطمه اینا، علی جونم که بی حسی ش تموم شده بود خیلی خیلی گریه کرد  اما وقتی تو خونه بهش قطره استامینوفن دادیم آروم شد و شب هم خدا رو شکر خوب خوابید. مبارک باشه پسرم راستی حلقه ختنه علی جون جمعه شب ...
2 مهر 1392

و اما روز زایمان...

سلام به علی جون خودم و همه کسایی که خاطرات ما و پسرمون رو دنبال میکنن؛ صبح روز پنج شنبه 21 شهریور ماه سال 1392 تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه مادر و کودک اما چون جوش های بدنم بهتر نشده بودن گفتم کهه قبل رفتن یه زنگ به بیمارستان بزنم و سوال کنم که مشکلی نداشته باشه. کارشناسان اتاق زایمان بیمارستان خاتم بعد از تماس با دکترم بهم گفتن که خودم رو برسونم بیمارستان. من هم به مامان فاطمه خبر دادم و اون خودش رو سریع رسوند خونمون و با بابا وحید راهی بیمارستان شدیم (به خیال خام اینکه بعد از معاینه میریم نمایشگاه!) اونجا صدای قلب علی رو گوش دادن و چون شک داشتن به مانیتور آنلاین وصل کردن که نوار قلب لحظه ای علی رو نشون میداد. قلب پسرم خیلی نامنظم میزد. خ...
1 مهر 1392

رفتن به خانه به همراه علی جان

ساعت حدود 4 عصر بود که با باباوحید و مامان فاطمه و عمه ناهید رسیدیم دم در خونه خودمون. اونجا همه منتظرمون بودن و برامون گوسفند قربونی کردن. مامان جون فاطمه و بابا جون حبیب خیلی ذوق داشتن و همینطور امیرحسین. دایی احمد و آقا مجتبی و آقا مهدی هم دم در بودن. عمع ندا فیلم برداری میکرد و علی جون هم بغل عمه ناهیدش بود. پله ها رو سریع بالا رفتم. صبح تا اون موقع درد زیادی کشیده بودم اما رسیدم به خونمون دردم یادم رفت. خلاصه همه چیز خوب پیش رفت و تا 10 روز تو خونه خودمون موندیم و مامان فاطمه و بابا رضا پیشمون بودن. ازشون ممنونم تو این ده روز خیلی درد کشیدم . جای بخیه هام خیلی درد میگرفت. البته هنوز هم وقتی زیاد بایستم درد زیادی دارم اما خدا روشکر بهت...
1 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند عسل ما می باشد